گاهی برای دلم...
رنگین کمان میخواهم و یک جیغ کودکانه که آن را به دوست مو طلایی ام نشان دهم...
که روی سبزه ها دراز بکشیم
که چشانمان را ببندیم و از روی رنگین کمان سر بخوریم
که بعد دستان همدیگر را بگیریم ودر میان ابرها بدویم
وبعد دامن های سفیدمان را پهن کنیم و برویم در نقش دختر پادشاه
وبعد آسمان آبی باشد...آنقدر آبی که خدا را بشود دید
نقاشی بکشیم...ماهی ها را فقط در رودخانه ها و قرمز رنگ کنیم
بادبوزد...نسیم آواز بخواند
بی صدا به صدای پرنده ها گوش کنیم و تق تق تق دارکوب...
سرم را روی پاهایت بگذارم و خودم را به خواب بزنم
موهایم را نوازش کنی و لالایی بخوانی
هیچ کس نباشد و هیچ چیز و هیچ کجا...
فقط من تو خدا...
نفس راحت...نفس راحت زیر آفتاب...
حتی خیالش زیباست...
پ.ن: دلم شهر خودم را میخواهد...اینجا شالیزار ندارد!
نوشته شده در شنبه 93/8/17ساعت
12:45 عصر توسط حنانه نظرات ( ) |
Design By : RoozGozar.com |